سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش تازیانه هایی بر سر یارانم بود تا درحلال و حرام تفقّه می کردند . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :11
کل بازدید :112024
تعداد کل یاداشته ها : 40
103/2/9
6:23 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
ققنوس آسمانی[15]
درنگی نیست مارا در ره عشق/ شتاب لحظه ها پا در رکاب است

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی آقاشیر تکنولوژی کامپیوتر حباب زندگی صمیمی با خواهرم راهنما گل نرگس خاک انداز حزب اللهی مدرنیته قلبی از یخ قلبی از یخ قدرت شیطان مجله نسل جوان بیسیم چی دل سخن دل کسی که مثل هیچکس نیست همیشه در رویا بزرگترین پایگاه نشر اس ام اس عشق الهی دختر تنها اولین شب آرامش آپارنا فاشیون انجمن های ایران دانلود عکس های جالب استاد محمدرضا شجریان روایت های اسمانی سایت شهید آوینی آخرین اخبار سینمای ایران و جهان تبدیل انلاین ارز پایگاه اطلاع رسانی حسین مداحی کامپیوتر/ موبایل/ قالب/ کد و... سعید حق داد اینجا چراغی روشن است چی چگونه کار می کند؟ دانلود آهنگهای درخواستی سایت تخصصی دانلود رنگ جوانی داداش رضا و آبجی شبنم و دوستان کانون گفتمان قرآن اندیشه قم رویاهای کلاسیک گالری عکس مسلمانان شیعه نیوز دیکشنری آنلاین فارسی با تکنولوژی Ajax جالب ترین نرم افزارها بهداشت جنسی خانم ها بهداشت جنسی مردان گالری عکس مسلمانان بانک فیلم و صوت مذهبی زیارت حرم امام رضا بصورت انلاین عشق دل سوز ترفندها و بازیهای کامپیوتری تا ریشه هست، جوانه باید زد...

 

سکانس اول: در صندلی عقب اتوبوس نشسته ام. خانومی با کودک 5-6 ساله اش می آیند و روبرویم می نشینند. کودک مشغول خوردن بستنی قیفی است ولی نمی تواند این کار را به خوبی انجام دهد و قطره های بستنی روی لباس و شلوارش می چکد. در این هنگام رفتار مادرش حسابی متعجبم می کند. او با بیرحمی تمام، سر پسربچه اش داد می زند و ناسزا می گوید. بهش می گوید برسیم خونه همچین میزنم تو دهنت که با دیوار یکی بشی. راستش من که حسابی از حرفهاش ترسیدم دیگه نمی دونم چی تو سر اون بچه می گذشت....

سکانس دوم: در بخش جراحی اطفال سروقت تخت شماره 9 میروم که دختر 4 ماهه ای آنجا بستری است. 4 ماهه ست ولی نگاهش که می کنی مثل نوزادان 20 روزه به نظر میرسد. تنفس خودبخودی ندارد و هوا از طریق لوله ای که مستقیما به داخل نای کودک باز شده وارد می شود. این کودک یکی دو ماهی می شود که بستری است و هیچ بهبودی مشخصی در حالش پیدا نشده است. بخاطر لوله تنفسی که در داخل گردن کودک فروبرده شده کودک قادر به گریه کردن نیست. مادرش می گوید ای کاش لحظه ای صدای گریه حنانه را می شنیدم. دکتر می آید. بعد از معاینه کودک به مادر می گوید: «این بچه اگه بمیرد برایش بهتر است.» اشک در چشمان مادر جمع می شود ....

سکانس سوم : نزدیک ظهر است . یک سری به بخش قلب مردان می زنم. پیرمردی را می بینم که بخاطر سکته مغزی و قلبی اخیرش حسابی از پا افتاده است. خانومش که پیرزن فعالی بنظر می رسد مدام مثل پروانه دور شوهرش می چرخد و احتیاجات مرد را رفع می کند. از زن می پرسم: پس بچه هاتون کجا هستند؟ چادرش را جمع می کند و می گوید: ما بچه نداریم. و دیگر حرفی نمی زند گویا نمی خواهد ادامه دهد.... نمی دونم چی بگم. از اتاق خارج می شوم.

...

 


86/7/7::: 8:55 ع
نظر()