سلام. امروز داشتم به این موضوع فکر می کردم که تو این دوره زمونه با این وضع رانندگی بعضی رانندگان محترم!! مهم این نیست که زود برسی یا دیر برسی یا حتی به موقع برسی.
«فقط مهم اینه که برسی.»
راستی از برگزیده شدن مطلب قبلی ام در سایت پارسی بلاگ خیلی خیلی خوشحال شدم. فکر نمی کردم نوشته های من به درد بخور باشن. از پارسی بلاگ ممنونم که من رو به نوشتن امیدوار کرد...
امروز می خام راجع به یه مشکل همگانی صحبت کنم.مشکلی که همه مون به نوعی درگیرش شدیم.
سوال اینه:
با آدم های حسود چه کنیم؟
البته من معتقدم این حس حسادت در همه ما به نوعی وجود داره و طوری هست که کنترل و مهارش برامون سخته. هیچ کدوم راضی نمیشیم موفقیت و پیشرفت عده ای رو ببینیم که تا قبل از آن هم ردیف یا حتی پایین تر از ما بودن. به هر حال هرجور هم که فکر کنی باز هم ته دلت به اون آدم حسادت می کنی.
مهم اینه که چه جوری این حسادتمون رو پنهون کنیم.
چند وقتیه که موفقیت من در محیط کاری ام و ارتقای موقعیتم باعث دلخوری و همون حسادت همکارام شده. طرز برخورد آنها با این قضیه جالبه.
یکیشون اصلا به روی خودش نمیاره ولی از طرز رفتارها و سلام و احوالپرسی اش میشه فهمید تو دلش راجع بهت چی فکر میکنه. باز به نظر من این رفتار از بقیه بهتره.
یکی دیگه شون نمی تونه تو دلش نگه داره. با بد و بیراه گفتن و دعوا راه انداختن و دلخوری ایجاد کردن سعی می کنه خودش رو خالی کنه. از این طرز رفتار و از اینجور آدما متنفرم.
یکی دیگه سعی می کنه خودشو بهم نزدیک کنه تا اون هم بتونه یه جوری یه وقتی این موقعیت رو ازم بگیره. با یادگیری مسئولیت جدید، با خودنمایی پیش رئیس، با چاپلوسی و گاهی هم منت گذاری بابت خدمات قبلیش.
خلاصه تو این زمونه هیچ کسی نمیتونه از دست این آدمای حسود در امان باشه.
باید خیلی حواسش رو جمع کنه که کار اشتباهی انجام نده تا بهونه دست افراد دوروبرش نداده باشه.
شاید من هم جای اونا بودم این حسادت را می کردم ولی سعی می کردم به جای درگیر کردن خودم در این مسائل زودگذر، مسئولیت فعلی ام رو بدرستی انجام بدم.
بالاخره دنیا که همیشه اینجوری نمی مونه.
ولی در مورد این مشکل پیش اومده واقعا نمی دونم با حسادت اونا باید چه کار کنم؟
متاسفم. برای بعضی آدمها که ظرفیت محترم شمرده شدن رو ندارن واقعا متاسفم.
من دختری هستم که اگرچه از نظر تحصیلات و مرتبه شغلی از بعضی همکاران بالاتر هستم ( البته بالاتر فقط ازجهت مدرک) ولی همیشه سعی کردم در محل کارم بدون توجه به این مسئله همواره به بزرگتر از خودم زودتر سلام کنم و احترام بگذارم. نه تنها بزرگتر ( که از نظر من وظیفه ست) بلکه به کوچکتر از خودم هم سعی می کنم خودم سلام می کنم . سعی کردم به کارگر، آشپز، منشی، مددکار، پرستار و ... همیشه احترام بگذارم و از کلمات محبت آمیز استفاده کنم.
ولی بیشتر که دقت می کنم می بینم افراد این روش رو نمی پسندن. مردم (البته بعضی هاشون) می خان که کسی که از اونها مرتبه بالاتری داره خودش رو براشون بگیره و بهشون کم محلی کنه. انگاری اینجوری قدر و منزلت بیشتری پیدا می کنه. همیشه دکترها مهم اند چون به حرف کسی اهمیت نمیدن و با کسی گرم نمی گیرن. حتی اگه مریض ازشون یک لیوان آب بخاد روشون رو برمی گردونن و بی توجه رد می شن.( البته بعضی هاشون) برای همینه که دیگران احترامش رو بیشتر نگه می دارن و بیشتر ازش حساب می برن.
به بعضی ها احترام نیومده.به بعضی ها خوشرویی نیومده. به بعضی ها محبت نیومده.
حیف که من نمی تونم این رفتارم (که به نظرخودم رفتار درستیه) رو عوض کنم وگرنه بهشون می فهموندم که رفتارشون اشتباهه.
درهرحال تا بوده همین بوده. باید با بدخلقی ها وکژفهمی های یه عده ساخت. فقط امیدوارم خدا بهم صبر بده که یکدفعه از کوره در نرم و حرف نابجایی بهشون بزنم.
امیدوارم...
ای آیــنــه خــدا نــشــان، ادرکـنـی
کـوی تـو پـنـاه بی کـسان، ادرکنی
درد از مــن دردمـنـد و درمـان از تـو
یامهدی صاحب الزمان(عج)ادرکنی
امروز روز میلاد آقا امام زمان است. دو روز دیگه روز میلاد من است.
** ** مقارن شدن این دو میلاد فرخنده بر همگان مبارک ** **
صحبتی شد که خدا باب نجاتی بفرست
تلخی ذائقه را شاخ نباتی بفرست
می رسد با علم سبز امامت بر دوش
ز چه خاموش نشستی صلواتی بفرست....
مرد، بیمار و رنجور روی تخت نشسته بود. مشکل قلبی داشت و اندامهای تحتانی اش ورم کرده بود. نفسش تنگ شده بود و مدام سرفه می کرد. فیزیوتراپی شد و نشست. ناگهان دستش خورد و لیوانش که روی میز بغل دستش بود افتاد و شکست.
مرد تشنه بود. می خواست قرصش را بخورد. به پرستار بداخلاقی که آن روز شیفت کاریش بود گفت که برایش لیوان بیاورد. ولی آن زن با حالت نفرت گفت که وظیفه اون نیست که برود برایش لیوان بخرد.
من از دور تماشایش می کردم. همیشه از دیدن این برخوردها با بیماران دلخور می شدم.
آیا وظیفه یک پرستار رسیدگی همه جانبه بیمار نیست.
چرا ماها اینقدر زود عاطفه ها را فراموش کردیم.
چرا در کمک کردن به آدمهایی مانند خودمون سهل انگاری می کنیم.
چرا؟ چرا؟ چرا؟ ....
درنگی نیست ما را در ره عشق
شتاب لحظه ها پا در رکاب است
مرا خواندی خموشی پاسخم شد
کلام حق همیشه بی جواب است