از کجا باید شروع کرد قصه عشقو دوباره
تا همه بغضای عالم سر عاشقی نباره
امروز هم مثل هرروز اومدی. مثل همیشه اول تو سلام کردی. امروز با بقیه روزا فرق می کردی. زیاد حرف نمی زدی. درد دل نمی کردی. بهم گفتی وبلاگت رو آپ کردی. یه سر بزنم و نظر بدم. وبلاگت رو باز کردم. مطلبت رو خوندم. با خدا درددل کرده بودی. و چه عاشقانه سخن رانده بودی.
خوندم. خوندم و گریه کردم. گفتی که خودت هم موقع نوشتنشون گریه کردی. و واقعا هم زیبا نوشته بودی. چه زیبا گفته اند که سخنی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
گفتی یاد حرفات افتادی. گفتی بغض کردی. گفتی دستات دیگه توان ندارن. خواستی بری. ولی یه چیز دیگه هم گفتی. چیزی که دلم رو لرزوند. حرفی که بغضم رو ترکوند. گفتی که اگه دیگه ندیدمت برات دعا کنم.... و خداحافظی کردی.... و رفتی.... و رفتی..... و دیگه هیچ وقت ندیدمت.
بیا، بیا که دلم خیلی هواتو کرده. بیا که بی تو خیلی تنهام.
بیا تا بهت بگم ..... منو ببخش ......