توی زندگی گاهی اوقات شرایطی پیش میاد که آدم حس می کنه از بقیه عقب تره. حس می کنه خدا دیگه دوستش نداره
یا شاید می خاد ازش امتحان بگیره ولی انقدر این امتحان سخته که آدمو حسابی ناامید می کنه
. می دونم باید صبور بود . باید به لطف خدا همیشه امیدوار بود. همین که سالم هستیم خودش بالاترین نعمته. ولی خب خیلی وقتها این مسئله یادمون میره. دست خودمون نیست. بهم حق بدین...
امروز دوستم اس ام اس زد که کارشناسی ارشد قبول شده. از اینکه اون قبول شد خوشحال شدم ولی راستش بهش حسودی کردم
. گرچه امسال خوب درس نخواندم و نبایستی هم انتظار قبولی می داشتم ولی باز از اینکه قبول نشدم ناراحت شدم. حس کردم از دوستم عقب افتادم. می دونم که برای سال دیگه اصلا انگیزه درس خواندن ندارم. گذاشتم به حساب قسمت و حکمت. شاید خدا برام چیز بهتری در نظر گرفته که نخواست قبول بشم. ناشکری نمی کنم بیشتر از دست خودم و تنبلی هام ناراحت شدم.
امیدوارم امسال به خوبی تموم بشه. پر از موفقیت و سلامتی برای خانواده ام، دوستانم و خودم. ان شاءالله
امروز می خواستم یک سری از آلبومهای موسیقی که در کامپیوترم جای زیادی گرفته بود رو بریزم تو دی وی دی. گرچه آخرش هم نتونستم اون فایلها رو بریزم ولی عوضش چندتا چیز یاد گرفتم:
1. در تجربه دی وی دی اول فهمیدم که نباید تا پیغام آخر برنامه، دیسک رو خارج کنم.( داشتم با برنامه نرو رایت می کردم و آخرش که کارش تموم شد و پیام داد بدون اینکه منتظر پیام - انجام شد- باشم، دیسک رو درآوردم ولی وقتی دوباره گذاشتمش اون رو نمی خوند)
2. هنگام رایت دقت کنم که طوری صندلی ام را جابجا نکنم که پایه صندلی با دکمه ری استارت کامپیوتر برخورد کند و برنامه میس شود.
3. فهمیدم که اگر با سرعت 8ایکس رایت کنم موزیک ها خونده نمی شن.
...
به هرحال گرچه خیلی اعصابم خورد شد و دی وی دی هام تموم شد
ولی بالاخره خودش یک تجربه بود.
دیشب خبر خیلی بدی شنیدم. پدربزرگم از موتور افتاده و استخوان لگنش شکسته است. خبر دادن که فعلا در بیمارستان بستری است. بایستی عمل کنن ولی چون پدربزرگم مشکلات قلبی و دیابت و ... دارد ریسک عملش زیاد است.
دیشب خیلی برای ما سخت گذشت. امروز هم پدرم و برادرم و خواهرم رفتند شهرستان برای ملاقات پدر بزرگ مهربونمون.
اگه این نوشته رو خوندین براش خیلی دعا کنین. من دعا می کنم شما بگین آمین...
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
یا مجیب المضطر اجب المضطر بحق المضطر و نحن المضطرون
التماس دعا
وقتی نمی تونی چیزی رو در عالم واقعیت داشته باشی
می تونی اون رو در عالم خیال داشته باشی
نمی تونی؟؟؟
مرد، بیمار و رنجور روی تخت نشسته بود. مشکل قلبی داشت و اندامهای تحتانی اش ورم کرده بود. نفسش تنگ شده بود و مدام سرفه می کرد. فیزیوتراپی شد و نشست. ناگهان دستش خورد و لیوانش که روی میز بغل دستش بود افتاد و شکست.
مرد تشنه بود. می خواست قرصش را بخورد. به پرستار بداخلاقی که آن روز شیفت کاریش بود گفت که برایش لیوان بیاورد. ولی آن زن با حالت نفرت گفت که وظیفه اون نیست که برود برایش لیوان بخرد.
من از دور تماشایش می کردم. همیشه از دیدن این برخوردها با بیماران دلخور می شدم.
آیا وظیفه یک پرستار رسیدگی همه جانبه بیمار نیست.
چرا ماها اینقدر زود عاطفه ها را فراموش کردیم.
چرا در کمک کردن به آدمهایی مانند خودمون سهل انگاری می کنیم.
چرا؟ چرا؟ چرا؟ ....
درنگی نیست ما را در ره عشق
شتاب لحظه ها پا در رکاب است
مرا خواندی خموشی پاسخم شد
کلام حق همیشه بی جواب است