یا دانشمند باش یا دانشجو یا شنونده و یا دوستدار و پنجمی مباش که هلاک می گردی . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :2
کل بازدید :113532
تعداد کل یاداشته ها : 40
03/12/1
10:56 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
ققنوس آسمانی[15]
درنگی نیست مارا در ره عشق/ شتاب لحظه ها پا در رکاب است

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی آقاشیر تکنولوژی کامپیوتر حباب زندگی صمیمی با خواهرم راهنما گل نرگس خاک انداز حزب اللهی مدرنیته قلبی از یخ قلبی از یخ قدرت شیطان مجله نسل جوان بیسیم چی دل سخن دل کسی که مثل هیچکس نیست همیشه در رویا بزرگترین پایگاه نشر اس ام اس عشق الهی دختر تنها اولین شب آرامش آپارنا فاشیون انجمن های ایران دانلود عکس های جالب استاد محمدرضا شجریان روایت های اسمانی سایت شهید آوینی آخرین اخبار سینمای ایران و جهان تبدیل انلاین ارز پایگاه اطلاع رسانی حسین مداحی کامپیوتر/ موبایل/ قالب/ کد و... سعید حق داد اینجا چراغی روشن است چی چگونه کار می کند؟ دانلود آهنگهای درخواستی سایت تخصصی دانلود رنگ جوانی داداش رضا و آبجی شبنم و دوستان کانون گفتمان قرآن اندیشه قم رویاهای کلاسیک گالری عکس مسلمانان شیعه نیوز دیکشنری آنلاین فارسی با تکنولوژی Ajax جالب ترین نرم افزارها بهداشت جنسی خانم ها بهداشت جنسی مردان گالری عکس مسلمانان بانک فیلم و صوت مذهبی زیارت حرم امام رضا بصورت انلاین عشق دل سوز ترفندها و بازیهای کامپیوتری تا ریشه هست، جوانه باید زد...

 

سلام. امروز داشتم به این موضوع فکر می کردم که تو این دوره زمونه با این وضع رانندگی بعضی رانندگان محترم!! مهم این نیست که زود برسی یا دیر برسی یا حتی به موقع برسی.

«فقط مهم اینه که برسی.»

راستی از برگزیده شدن مطلب قبلی ام در سایت پارسی بلاگ خیلی خیلی خوشحال شدم. فکر نمی کردم نوشته های من به درد بخور باشن. از پارسی بلاگ ممنونم که من رو به نوشتن امیدوار کرد...

                                          


86/6/31::: 9:57 ع
نظر()
  
  

 

امروز می خام راجع به یه مشکل همگانی صحبت کنم.مشکلی که همه مون به نوعی درگیرش شدیم.

سوال اینه:

با آدم های حسود چه کنیم؟

البته من معتقدم این حس حسادت در همه ما به نوعی وجود داره و طوری هست که کنترل و مهارش برامون سخته. هیچ کدوم راضی نمیشیم موفقیت و پیشرفت عده ای رو ببینیم که تا قبل از آن هم ردیف یا حتی پایین تر از ما بودن. به هر حال هرجور هم که فکر کنی باز هم ته دلت به اون آدم حسادت می کنی.

مهم اینه که چه جوری این حسادتمون رو پنهون کنیم.

چند وقتیه که موفقیت من در محیط کاری ام و ارتقای موقعیتم باعث دلخوری و همون حسادت همکارام شده. طرز برخورد آنها با این قضیه جالبه.

یکیشون اصلا به روی خودش نمیاره ولی از طرز رفتارها و سلام و احوالپرسی اش میشه فهمید تو دلش راجع بهت چی فکر میکنه. باز به نظر من این رفتار از بقیه بهتره.

یکی دیگه شون نمی تونه تو دلش نگه داره. با بد و بیراه گفتن و دعوا راه انداختن و دلخوری ایجاد کردن سعی می کنه خودش رو خالی کنه. از این طرز رفتار و از اینجور آدما متنفرم.

یکی دیگه سعی می کنه خودشو بهم نزدیک کنه تا اون هم بتونه یه جوری یه وقتی این موقعیت رو ازم بگیره. با یادگیری مسئولیت جدید، با خودنمایی پیش رئیس، با چاپلوسی و گاهی هم منت گذاری بابت خدمات قبلیش.

خلاصه تو این زمونه هیچ کسی نمیتونه از دست این آدمای حسود در امان باشه.

باید خیلی حواسش رو جمع کنه که کار اشتباهی انجام نده تا بهونه دست افراد دوروبرش نداده باشه.

شاید من هم جای اونا بودم این حسادت را می کردم ولی سعی می کردم به جای درگیر کردن خودم در این مسائل زودگذر، مسئولیت فعلی ام رو بدرستی انجام بدم.

بالاخره دنیا که همیشه اینجوری نمی مونه.

ولی در مورد این مشکل پیش اومده واقعا نمی دونم با حسادت اونا باید چه کار کنم؟


86/6/25::: 12:8 ص
نظر()
  
  

سلام

من برگشتم. تلفنمون درست شد.

اومدم بگم آلبوم زندگی از سعید مدرس رو حتما گوش کنین

مطمئنم که خوشتون میاد.

یاعلی


86/6/20::: 5:28 ع
نظر()
  
  

سلام.

اومدم بگم که بعلت تعمیرات خط تلفن تا اطلاع ثانوی به اینترنت دسترسی ندارم.

مواظب خودتون باشید.

یا علی


  
  

متاسفم. برای بعضی آدمها که ظرفیت محترم شمرده شدن رو ندارن واقعا متاسفم.

من دختری هستم که اگرچه از نظر تحصیلات و مرتبه شغلی از بعضی همکاران بالاتر هستم ( البته بالاتر فقط ازجهت مدرک) ولی همیشه سعی کردم در محل کارم بدون توجه به این مسئله همواره به بزرگتر از خودم زودتر سلام کنم و احترام بگذارم. نه تنها بزرگتر ( که از نظر من وظیفه ست) بلکه به کوچکتر از خودم هم سعی می کنم خودم سلام می کنم . سعی کردم به کارگر، آشپز، منشی، مددکار، پرستار و ... همیشه احترام بگذارم و از کلمات محبت آمیز استفاده کنم.

ولی بیشتر که دقت می کنم می بینم افراد این روش رو نمی پسندن. مردم (البته بعضی هاشون) می خان که کسی که از اونها مرتبه بالاتری داره خودش رو براشون بگیره و بهشون کم محلی کنه. انگاری اینجوری قدر و منزلت بیشتری پیدا می کنه. همیشه دکترها مهم اند چون به حرف کسی اهمیت نمیدن و با کسی گرم نمی گیرن. حتی اگه مریض ازشون یک لیوان آب بخاد روشون رو برمی گردونن و بی توجه رد می شن.( البته بعضی هاشون) برای همینه که دیگران احترامش رو بیشتر نگه می دارن و بیشتر ازش حساب می برن.

به بعضی ها احترام نیومده.به بعضی ها خوشرویی نیومده. به بعضی ها محبت نیومده.

حیف که من نمی تونم این رفتارم (که به نظرخودم رفتار درستیه) رو عوض کنم وگرنه بهشون می فهموندم که رفتارشون اشتباهه.

درهرحال تا بوده همین بوده. باید با بدخلقی ها وکژفهمی های یه عده ساخت. فقط امیدوارم خدا بهم صبر بده که یکدفعه از کوره در نرم و حرف نابجایی بهشون بزنم.

امیدوارم...


86/6/11::: 9:59 ع
نظر()
  
  

 

ای آیــنــه خــدا نــشــان، ادرکـنـی

کـوی تـو پـنـاه بی کـسان، ادرکنی 

درد از مــن دردمـنـد و درمـان از تـو 

یامهدی صاحب الزمان(عج)ادرکنی

امروز روز میلاد آقا امام زمان است. دو روز دیگه روز میلاد من است.

          ** ** مقارن شدن این دو میلاد فرخنده بر همگان مبارک ** **

 

 صحبتی شد که خدا باب نجاتی بفرست 

تلخی ذائقه را شاخ نباتی بفرست

می رسد با علم سبز امامت بر دوش

ز چه خاموش نشستی صلواتی بفرست....


86/6/7::: 3:29 ع
نظر()
  
  

از دیشب تصمیم داشتم که امروز رو روزه بگیرم. صبح که از خواب پا شدم ساعت 5ونیم بود و نماز قضا شده بود. خواب مونده بودم چون دیشب دیر خوابیده بودم.

ساعت یک ربع به هفت بیدار شدم. تا نماز صبح قضا رو بخونم و آماده شوم شد 7و بیست و پنج. رفتم تا چهارراه. اتوبوسهای کرایه ای مطهری اومد و به خیال اینکه با این شاید به موقع برسم سوار شدم. تا برسم سر مطهری 8 بود.125تومن پرداخت کردم و منتظر اتوبوس شدم. از بدشانسی من اتوبوس مربوطه 8و شانزده رسید درحالیکه 8 و ربع کارت زنی بسته می شد.

تا برسم شد بیست دقیقه به 9. تو بخش سوپروایزرمون دعوام کرد که دیر رسیدم. بیمارارو دیدم. ظهر برگشتم و کارای کامپیوتریم رو انجام دادم. ساعت 4 با دوستم قرار داشتیم که بریم مولودی امام زمان در دانشکده روانشناسی. دوستم حدود 5 رسید. گفت که راننده آژانسی که آورده بودتش کلی معطلش کرده و بیخودی تو خیابونا گردونده بودتش. تا حدود 6 با مسئولین آژانس بصورت تلفنی دعوا می کرد. حرکت کردیم . چون راه را بلد نبودیم پرسان پرسان سوار یک اتوبوس شدیم. از بد شانسی ما اتوبوس بین راه در بزرگراه تصادف کرد و اون هم چه تصادفی. راننده ها با هم با اسلحه های سرد دعوا می کردن و خون و خونریزی بود.ما که ترسیده بودیم پیاده شدیم با یک ماشین تا بخشی از راه را رفتیم. کلی پیاده روی کردیم تا دانشکده را پیدا کردیم. مراسم 4تا 7 بود که ما حدود 7 رسیدیم . لحظات آخر مجلس هم واقعا تاثیرگذار بود. دعای فرج خواندیم. بیرون نشستیم تا اذان شد. افطار کردیم.(دوستم هم بخاطر من چیزی نخورده بود). شیرینی خوردیم. می خواستیم بریم خونه که تو حیاط چشممون خورد به درخت سنجد. سنجدهاش هنوز کامل نرسیده بودن ولی قابل خوردن بودن. چیدیم و خوردیم.

حرکت کردیم.ساعت حدود 8 بود. خیابانها شلوغ و ترسناک بود. تصمیم گرفتم با آژانس برم. ماشینش 25 دقیقه طول کشید تا اومد.با دوستم خداحافظی کردم و رفت.آژانس 3500تومن گرفت و من رو ساعت 9 رساند خونه.  

امروز گرچه خیلی خسته شدم ولی واقعا بهم خوش گذشت.


86/6/5::: 10:39 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >