از دیشب تصمیم داشتم که امروز رو روزه بگیرم. صبح که از خواب پا شدم ساعت 5ونیم بود و نماز قضا شده بود. خواب مونده بودم چون دیشب دیر خوابیده بودم.
ساعت یک ربع به هفت بیدار شدم. تا نماز صبح قضا رو بخونم و آماده شوم شد 7و بیست و پنج. رفتم تا چهارراه. اتوبوسهای کرایه ای مطهری اومد و به خیال اینکه با این شاید به موقع برسم سوار شدم. تا برسم سر مطهری 8 بود.125تومن پرداخت کردم و منتظر اتوبوس شدم. از بدشانسی من اتوبوس مربوطه 8و شانزده رسید درحالیکه 8 و ربع کارت زنی بسته می شد.
تا برسم شد بیست دقیقه به 9. تو بخش سوپروایزرمون دعوام کرد که دیر رسیدم. بیمارارو دیدم. ظهر برگشتم و کارای کامپیوتریم رو انجام دادم. ساعت 4 با دوستم قرار داشتیم که بریم مولودی امام زمان در دانشکده روانشناسی. دوستم حدود 5 رسید. گفت که راننده آژانسی که آورده بودتش کلی معطلش کرده و بیخودی تو خیابونا گردونده بودتش. تا حدود 6 با مسئولین آژانس بصورت تلفنی دعوا می کرد. حرکت کردیم . چون راه را بلد نبودیم پرسان پرسان سوار یک اتوبوس شدیم. از بد شانسی ما اتوبوس بین راه در بزرگراه تصادف کرد و اون هم چه تصادفی. راننده ها با هم با اسلحه های سرد دعوا می کردن و خون و خونریزی بود
.ما که ترسیده بودیم پیاده شدیم با یک ماشین تا بخشی از راه را رفتیم. کلی پیاده روی کردیم تا دانشکده را پیدا کردیم. مراسم 4تا 7 بود که ما حدود 7 رسیدیم . لحظات آخر مجلس هم واقعا تاثیرگذار بود.
دعای فرج خواندیم. بیرون نشستیم تا اذان شد. افطار کردیم.(دوستم هم بخاطر من چیزی نخورده بود). شیرینی خوردیم. می خواستیم بریم خونه که تو حیاط چشممون خورد به درخت سنجد.
سنجدهاش هنوز کامل نرسیده بودن ولی قابل خوردن بودن. چیدیم و خوردیم.
حرکت کردیم.ساعت حدود 8 بود. خیابانها شلوغ و ترسناک بود. تصمیم گرفتم با آژانس برم. ماشینش 25 دقیقه طول کشید تا اومد.با دوستم خداحافظی کردم و رفت.آژانس 3500تومن گرفت و من رو ساعت 9 رساند خونه.
امروز گرچه خیلی خسته شدم ولی واقعا بهم خوش گذشت.